سرزده آمد به مهمانی همانی که زمانی...
دستپاچه می‌شوم از این ورود ناگهانی

خسته ی راه است و تنها آمده چرتی بخوابد
من غبار آلود در پیراهن خانه‌تکانی

مادرم راه اتاقم را نشانش می‌دهد، من
مضطرب از هرچه دارد در اتاق من نشانی

می‌نشینم گوشه‌ای از آشپزخانه هراسان
امشب از دلشوره‌ها تا صبح دارم داستانی

وای آن نقاشی چسبیده بر در را نبینی
آه! آن تک‌بیت‌های روی میزم را نخوانی


آن پرِ لای کتاب حافظ، آن فالِ مکرّر
آن نشانِ لای قرآن، خط دور «لن ترانی»

صفحه‌ی آهنگ محبوبش که می‌گفتم ندارم
وای... وای از «یاد ایامی که در گلشن فغانی...»

نه! تو را جان همان که دوستش داری کمد را
وا نکن... آن نامه‌ها و شعرهای امتحانی

نامه‌های خط خطی با تمبرهای عاشقانه
شعرهایی با ردیف شک‌برانگیز «فلانی»
 
غرق افکارم، اذان صبح می‌گویند، ای وای!
جانمازم! آن دعایی که... نمی‌خواهم بدانی!


انسیه سادات هاشمی