از سر جاده راه افتاده پای پیاده
یه دهاتی با همون لباس ساده
داره میاد برسه پنجره فولاد
بشینه روبرو گنبد، گوشه صحن گوهرشاد
یکی از شماله از کنار شالیا
یکی از جنوبه از همون حوالیا
همه اومدند دست خالیا
هنوزم یه عده توی راهند
مثل هرشب دلم برات کفتره سلطان
تو این شلوغی ما رو یادت نره سلطان
السلطان اباالحسن
دلشوره داره قلبش پاره لحظه شماره
زائر خسته ای که توی قطاره
تو هر ایستگاه می کشه از جگرش آه
منتظر نشسته تا که ساعت هشت بیاد از راه
یکی شهریه مثل این مسافره
یکی چادر نشینه از عشایره
همه حرم پر زائره
هنوزم یه عده توی راهند
بنده نوازیت همه میگن محشره سلطان
تو این شلوغی ما رو یادت نره سلطان
السلطان اباالحسن
از همه سیره بختش پیره داره می میره
غروب مریض خونه بد دلگیره
هی فراقُ خواب ایوون و رواقُ
بعد رویا باز می بینه در و دیوار اطاقُ
روی تختش بازم با گریه می شینه
پخش مستقیم حرم رو می بینه
حجم زائرا خیلی سنگینه
هنوزم یه عده توی راهند
آروم می گه این بنده هم نوکره سلطان
تو این شلوغی ما رو یادت نره سلطان
السلطان اباالحسن