کوک کن ساعت خویش...
اعتبارى به خروس سحری نیست دگر!
دیر خوابیده وبرخواستنش دشواراست...
کوک کن ساعت خویش که مؤذن شب پیش، دسته گل داده به آب و جای گل دسته در آغوش سحررفته به خواب
کوک کن ساعت خویش
رفتگرمرده واین کوچه دگر،
عارى ازخش خش جاروی شب رفتگراست..
کوک کن ساعت خویش که دراین شهر،سحرخیزی نیست وسحرنزدیک است!
ماع