چشات حرمت زمینه، یه قشنگ نازنینه...
... ز افعال و صفات و ذاتت آگه نیستم لیکن | تویی دانم امام خلق بعد از مصطفی حقا | |
به هر کس غیر تو نام امام الحق بدان ماند | که بر گوساله زرین خطاب ربنا الاعلی.. |
روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است
آری، افطار رطب در رمضان مستحب است
روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه
بخورد روزه ی خود را به گمانش که شب است
زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد
این عجب نقطه خال تو به بالای لب است
یا رب این نقطه ی لب را که به بالا بنهاد؟
نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است
شحنه اندر عقب است و، من از آن میترسم
که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است
پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ
که دمادم لب من بر لب بنت العنب است
منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود
شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است
گفتمش ای بت من، بوسه بده جان بستان
گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است
عشق آنست که از روی حقیقت باشد
هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است
گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد
سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
این گوشه را به ملک سلیمان نمی دهیم
خاک مراد ماست دل خاکسار ما
تصدیع آستان بزرگان نمی دهیم
بی آبرو، حیات ابد زهر قاتل است
ما آبرو به چشمه ی حیوان نمی دهیم
از مفلسی، کفایت ما چون ده خراب
این بس، که باج و خرج به سلطان نمی دهیم
یوسف به سیم قلب فروشی نه کار ماست
از دست، نقد وقت خود آسان نمی دهیم
بی پرده عیبهای خود اظهار می کنیم
فرصت به عیب جویی یاران نمی دهیم
باشد سبکتر از همه ایام، درد ما
روزی که درد سر به طبیبان نمی دهیم
در کاروان ما جرس قال و قیل نیست
راه سخن به هرزه درایان نمی دهیم
در بزم اهل حال، لب از حرف بسته ایم
جام تهی به باده پرستان نمی دهیم
صائب گهر به سنگ زدن بی بصیرتی است
عرض سخن به مردم نادان نمی دهیم
صائب تبریزی
ﺑﻪ ﯾﮏ ﺷـﺐ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻃﺮﺯ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐﺮﺩﯼ
ﻣﺮﺍ ﺩﯾـﺪﯼ، ﻧﺨـﻨـﺪﯾــﺪﯼ ﻭ ﺭﺍﻫـﺖ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐـﺮﺩﯼ
ﻓـﻘـﻂ ﺍﺳـﺘـﻐــﻔـﺮﺍﻟلهت، ﺑﻪ ﯾــﺎﺩﻡ ﻫﺴــﺖ،ﻣـﯽ ﺩﺍﻧﻢ
ﺑﻪ ﺍﺳــﻢ ﺗـﻮﺑـﻪ ﺗـﺮﮐـﯿـﺐ ﮔـﻨـﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﮐـﺮﺩﯼ
ﺗﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻧﺪﯼ ﻫﻮﺱ،ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺭﺍ ﻣﺴﺘﯽ
ﻋﺰﯾــﺰﻡ ﺍﺷـﺘﺒـﺎﻫـﯽ ﺍﺷﺘـﺒﺎﻫــﺖ ﺭﺍ ﻋــﻮﺽ ﮐــﺮﺩﯼ
ﮔـﻤﺎﻥ ﮐـﺮﺩﯼ ﻧﻤـﯽ ﻓﻬـﻤـﻢ ﮐـﻪ ﻃﺒـﻖ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻣــﻦ
ﻣﺴﯿﺮ ﺗﺎﺑـﺶ ﺧـﻮﺭﺷﯿـﺪ ﻭ ﻣﺎﻫﺖ ﺭﺍ ﻋـﻮﺽ ﮐﺮﺩﯼ
ﺍﺯﺁﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐـﻪ ﻓـﻬـﻤـﯿـﺪﯼ، ﺑـﻪ ﺩﻧـﺒـﺎﻝ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺁﯾﻢ
ﻧـﻤﯽ ﺩﺍﻧــﻢ ﭼـﺮﺍ ﺗﺒـﻌﯿــﺪﮔـﺎﻫـﺖ ﺭﺍ ﻋـﻮﺽ ﮐـﺮﺩﯼ