با جابهجایی دو حرف مرا دیوانهتر مکن! فرق است میان «ت» و ضمیر «اش»...
سرزده آمد به مهمانی همانی که زمانی...
دستپاچه میشوم از این ورود ناگهانی
خسته ی راه است و تنها آمده چرتی بخوابد
من غبار آلود در پیراهن خانهتکانی
مادرم راه اتاقم را نشانش میدهد، من
مضطرب از هرچه دارد در اتاق من نشانی
مینشینم گوشهای از آشپزخانه هراسان
امشب از دلشورهها تا صبح دارم داستانی
وای آن نقاشی چسبیده بر در را نبینی
آه! آن تکبیتهای روی میزم را نخوانی
آن پرِ لای کتاب حافظ، آن فالِ مکرّر
آن نشانِ لای قرآن، خط دور «لن ترانی»
صفحهی آهنگ محبوبش که میگفتم ندارم
وای... وای از «یاد ایامی که در گلشن فغانی...»
نه! تو را جان همان که دوستش داری کمد را
وا نکن... آن نامهها و شعرهای امتحانی
نامههای خط خطی با تمبرهای عاشقانه
شعرهایی با ردیف شکبرانگیز «فلانی»
غرق افکارم، اذان صبح میگویند، ای وای!
جانمازم! آن دعایی که... نمیخواهم بدانی!
انسیه سادات هاشمی
«معادلهی شرودینگر رو از کجا بهدست اوردیم؟ از هیچجا! این غیر ممکنه که این معادله رو از جایی به دست اورد. این از ذهن شرودینگر بیرون اومده!»
ربچارد فاینمن
The New Quantum Universe, T.Hey, P.Walters, Cambridge University Press, 2009, ISBN 978-0-521-56457-1
تا چندسال پیش، وقتی به آخرین حب از آخرین بستهی قرص میرسیدم گمان میکردم که بهبودی نزدیک است، خوشحال میشدم! اما حالا هرچه به آخرین حب از آخرین بسته نزدیک میشوم یه این فکر میکنم که در حال نزدیک شدن به آخرین روز از آخرین سال زندگیم هستم!
پ.ن: هر وقت به داروخانه رجوع میکنم ، بی اختیار یاد این جمله میافتم که: الْمُلْکُ یَبْقَى مَعَ الْکُفْرِ وَلَا یَبْقَى مَعَ الظُّلْمِ! ما که عمرمان به دنیا نیست ولی برخی از صاحبان دولت و حکومت ریشدار و عمامه به سر بد نیست که به این جمله گاهگاهی بیاندیشند! چقدر ما ساده لوحیم، یک بازیچه درمیان دستهای مردان سیاست!
دل زارم فغان کم کن
تو اشک از دیدگان کم کن
غم و ناله ز جان کم کن
وای چه ناله ها که از دل به راهت نمودم من
بهره ای از آن به عمرم به جز غم ندیدم من
مرا کشته نگاه تو
نشینم چشم به راه تو
که بینم روی ماه تو
گشته سجده گاه من ماه من کعبه رویت
دل شده اسیر دام خم و تاب گیسویت
بازا و بنشین یکدم که به لب آمد جان عزیزم از انتظارت
قهر و جدایی بس کن که بستهء دامم و مرغ دل شد شکارت
بهر تو میسوزد دل ولی تو نداری ز حال زارم خبری
آه جگر سوزم را به دل تو زیبا ز چه نبود اثری
بیا بر من بیا و ببین که آمده بی تو چه به سر من
مه پیکر من سیمین بر من بیا و ببین تو چشم تر من