به آغوش که می روی اینگونه!
قدری «های»، قدری «هوی»...
...سوختم سوختم من از غم دل او پی یار دیگیری بود
که عمر رویای من به سر رسید
باختم باختم من به او همه عمر دلدادگی را
که غربت به خانه ام سرک کشید...
- من مدار همهی این ستارهها و سیارات را محاسبه کردم
که محاسباتش چند جلد کتاب شد.
من اسرار و واقعیات آفرینش را به سختی جمع کردهام
- مأیوس کننده نیست که بسیاری را نمیدانی؟
- نه
- مرا لبریز ترس میکند
چقدر خسته کننده میشد این جهان بدون رمز و راز!
- I've calculated the orbits of all these stars and planets. Filled volumes with calculations.
I have barely scratched the real secrets of creation.
- Isn't it frustrating there's so much
you don't know?
- No.
- Fills me with awe.
How tedious would this world be without mystery.