«فیزیک تماشای بیرون جهان نیست، سلوک در ژرفای جهان است.»
آلبرت آینستین
بپرس این دستهای هرزه ی آماده ی چیدن
کجا بودند وقتی کالیات را تاب آوردم
سیه روزم از آن روزی که از گیسوی تو زلفی
رها در آسمان گشته به بختم سایه اندازد
تا حالا شده بری خونه بعد روی میزت یه چیزی باشه که خیلی دوستش داری، ولی قبل از این که بخوای کاملا خوشحالی کنی یه لحظه به این فکر کنی که ممکنه این برای تو نباشه؟!
به این «بودن و نبودن» میگند برهمنهی (superposition)!
خلاصه خیلی وقته که من در گیر این قبیل برهمنهیها هستم...
... علی (ع)، چه کسی میتواند سیمای او را نقاشی کند؟! روح شگفتی با چند بعد، مردی که در همه چهرههایشان به عظمت خدایان اساطیر است. انسانی که در همه استعدادهای متفاوت و متناقض روح و زندگی قهرمان است. قهرمان شمشیر و سخن، خردمندی و عشق، جانبازی و صبر، ایمان و منطق، حقیقت و سیاست، هوشیاری و تقوی، خشونت و مهر، انتقام و گذشت، غرور و تواضع، انزوا و اجتماع، سادگی و عظمت. انسانی که هست از آن گونه که باید باشد، و نیست. در معرکههای خونین نبرد، شمشیر پرآوازهاش صفوف دشمن را میشکافد و به بازی میگیرد. سیاه خصم همچون کشتزار گندم های رسیده در دم تیغ دو دمش بر روی هم میخوابد و در دل شبهای ساکت مدینه همچون یک روح تنها و دردمند که از خفقان زیستن بیطاقت شده است و از بودن به ستوه آمده، بستر آرامش را رها میکند و در پناه شب - که با علی سخت آشنا و مانوس و محرم است - از سایه روشنهای آشنای نخلستانهای ساکت حومه شهر، خاموش میگذرد و سر در حلقوم چاه میبرد، و غریبانه مینالد. زندانی بزرگ خاک، عظمتی که در زیستن نمیگنجد. روح آزادی که سقف سنگین و کوتاه آسمان برسینهاش افتاده است و دم زدن را بر او دشوار کرده است. او که از شمشیرش مرگ میبارد و از زبانش شعر، هم زیبایی دانش را میشناسد و هم زیبایی خداوند. هم پروازههای اندیشیدن را و هم تپشهای دوست داشتن را. خونریز خشمگین صحنه پیکار، سوخته خاموش خلوت محراب. او: ویرژیل” دانته“ است، و رستم ”فردوسی“ است و شمس مولای روم و... چه میگویم!! مگر با کلمات میتوان از علی(ع) سخن گفت؟! باید به سکوت گوش فراداد، تا از او چهها میگوید؟! چه او با علی (ع) آشناتر است...!
علی (ع) خود محمد (ص) دیگری است، و شگفتتر آن که: در سیمای علی (ع)، محمد (ص) را نمایانتر میتوان دید.