راستش را بخواهی خسته شدهام. هر چقدر تلاش میکنم، هرچقدر دورخیز میکنم، هر چقدر تظاهر میکنم، فایدهای ندارد.
این را از آنجا فهمیدم که مدتهاست نمیتوانم صبح زود بیدار شوم. مدتهاست که از رمق اول صبح خبری نیست، از یس پس از فریضه صبح!
عجیب است. به گمانم خستگی از ناراحتی بدتر است. سابق، ناراحتی عظیم را تجربه کردهام ولی بیتفاوت نبودهام. به سحر خیزی بیتفاوت نبودهام، به ساعت ۷ تا ۱۰ صبح بیتفاوت نبودهام!
آه که چه کردم با خودم، چه کردند با من!
خدایا، اکنون که قلبم نمیتپد برای کسی، اکنون که دلم برای چیزی دیگر غنج نمیزند، راهی بگشا که بیم نابودی دارم!