هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی/انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"...
هـرگــــــاه حین گپ زدنت خنده می کنی/انگار "ذوالفنون" زده از "اصفهان" به "شور"...
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگونتر
امید از تو شیرینتر .
نمی شود ، پاییز
فضای نمناک جنگلی اش
برگ های خسته ی زردش
غمگین تر از نگاه تو باشد .
...
نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد ...
و صدای عابر پیری که آب می خواهد
به عمق یک سلام تو باشد.
نادر ابراهیمی
یادم می آید
صدای زنی جوان را
به زیبایی صدای کبوتر
که آرام می رقصید
در یک غروب ماه ژوئن
و می گفت
زندگی خوب است
اگر نخواهی
خیلی جدیاش بگیری!
"عاشقانه های شاعر گمنام / ریچارد براتیگان"