ما هیچ، ما نگاه

... خـــــــــدای امــــــــروز آبـی آبـی ... آبـــــــــــــــی تـــــــــر ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نادر ابراهیمی» ثبت شده است

آتش، بدون دود

"آلنی اوجا به من گفت: تنها کسانی که می‌جنگند و به زندان می‌افتند و بازجویی می‌شوند، ممکن است از پاسخ‌هایی که داده‌اند ناراضی باشند. آنها که نمی‌جنگند، بازجویی هم نمی‌شوند، و آنها که بازجویی نمی‌شوند، بدیهی‌ست که پاسخ‌های بد هم نمی‌دهند تا از دادن چنان پاسخ‌هایی دلگیر و شرمنده باشند. درد نرسیدن به قله از آن کسانی‌ست که اهل صعودند. رنج غرق شدن از آن کسی‌ست که دل به دریا سپرده است. مدعیان پرمدعا از آن رو می‌توانند همه ‌ی مبارزان و مومنان و معتقدان را مورد تهاجم و بی‌حرمتی قرار بدهند و خود بر کنار از تهاجم دیگران بمانند، که هرگز در مخاطره نبوده‌اند، اهل میدان نبوده‌اند، مرد اقدام نبوده‌اند. بزدل، هرگز متهم نخواهد شد به اینکه در معرکه‌یی به قدر کفایت، شجاعت بروز نداده‌است؛ زیرا در معرکه‌یی نبوده تا شجاعتی – به هر مقدار – نشان داده باشد تا در معرض اتهامی قرار بگیرد. شبی تا سحر از درد نعره کشیدم، و نگهبان پیش سلولم که سربازکی بود صد بار گفت: « مرد اینطور ذلیل درد نمی‌شود ». پسرک، آخر، دردِ سنگ نکشیده بود تا بداند چرا نعره می‌کشم. درد، از آنِ درد آزمودگان است. در گذشته چنین بوده، امروز نیز چنین است. از یک بازجویی بدِ نادلخواه شرمنده نباش! صفی بلند از بازجوایان بد کینه دمِ سحر ایستاده‌اند. وقت نماز صبح آنها را خواهی یافت، اما به گذشته نخواهی‌شان برد


آتش، بدون دود| نادر ابراهیمی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ک.

نادر ابراهیمی / نامه ۹


عزیز من!

روزگاری ست که حتی جوان های عاشق نیز قدر مهتاب را نمی دانند. این ما هستیم که در چنین روزگار دشواری باید نگهبان اعتبار شفاف و پر شکوه ، کهکشان شیری، و شهاب های فرو ریزنده باشیم...
شاید بگویی :« در زمانه ای چنین ، چگونه می توان به گزمه رفتن در پرتو ماهِ پُر اندیشید؟ » و شاید نگویی؛ چرا که پاسخ این پرسش را بارها و بارها از من شنیده ای و باز خواهی شنید.


   « آنکه هرگز نان به اندوه نخورد
   و شب را به زاری سپری نساخت
   شما را ای نیروهای آسمانی
   هرگز، هرگز، نخواهد شناخت»
    گوته


اگر فرصتی پیش بیاید – که البته باید بیاید – و باز هم شبی مثل آن شبهای عطر آگین رودبارک که سرشار است از موسیقی ابدی و پر خروش سرداب رود ، در جاده های خلوت خاکی قدم بزنیم ، دست در دست هم ، دوش به دوش هم، باز هم به تو خواهم گفت: گوش کن ! گوش کن بانوی من! در آن ارتفاع، کسی هست که ما را صدا می زند...
و تو می گویی : این فقط موسیقی نامیرای افلاک است...

ما هر گز کهنه نخواهیم شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.