عزیز من!
روزگاری ست که حتی جوان های عاشق نیز قدر مهتاب را نمی دانند. این ما هستیم که در چنین روزگار دشواری باید نگهبان اعتبار شفاف و پر شکوه ، کهکشان شیری، و شهاب های فرو ریزنده باشیم...
شاید بگویی :« در زمانه ای چنین ، چگونه می توان به گزمه رفتن در پرتو ماهِ پُر اندیشید؟ » و شاید نگویی؛ چرا که پاسخ این پرسش را بارها و بارها از من شنیده ای و باز خواهی شنید.
« آنکه هرگز نان به اندوه نخورد
و شب را به زاری سپری نساخت
شما را ای نیروهای آسمانی
هرگز، هرگز، نخواهد شناخت» گوته
و تو می گویی : این فقط موسیقی نامیرای افلاک است...
ما هر گز کهنه نخواهیم شد.