Sometimes I really don't want to talk with them...
دور خواهم شد از این خاک غریب
که در آن هیچکسی نیست که در بیشه
عشق قهرمانان را بیدار کند.
گاهی وقتا آدم دلش میخواد یکی از ته دلش بگه نرو!
والا هر کی به ما رسید گفت خوب میکنی که میری!
امید و داوود صدر آدمایی هستند که بیشترین کمک رو توی زندگی به من کردند، امیدوارم بتونم روزی جبران کنم براشون.
یا لیتنی اَ فدیکَ یا سبطَ الأمینْ ، أذودُ عنکَ یا حسینْ و هل یُنالُ ؟.. هذا المَنالُ .. فی الأربعین
میبینی؟
چگونه انتظار ماندن داری؟
چگونه انتظار داری کسی بماند که نه جایی برای ماندن دارد و نه کسی برای ماندن؟
کدام چشمی به راه و کدام گوشی به زنگ است؟ چه کسی نگران میشود؟
کدامین شخص پیگیر تخیلات من است؟
چه کسی میداند، بیآنکه آزردهخاطر سازد؟
هیچ!
زندگی یک هیچ است و من مدتهاست که در این هیچ آواره گشتهام.
دیرهنگامی است که بیوطن، در به در، از این کوچه به آن کوچه میروم، در پی چیزی، در پی شادی.
زندگی پوچ است و تهی از معنا.
مثل حیوانها کار میکنیم بیآنکه حتی محبت حبوانی بر ما حاکم باشد. چه هستیم ما؟ چه؟
ما سودایی شدهایم، اما سودای چه در سر داریم؟
هیچ بعید نیست که دنیا و تمام کائنات در هر مکان و زمانی به فراخور چیزی قرار گرفتهاند که لابد بهترین حالت برای آنان بوده. با این وجود این یک مسئله ساده است، چرا که موجودات، غیر از انسان، فاقد اختیار هستند و خود عامل اختلال از احسن تقویمشان نیستند. اما ما چه؟
نمیدانم!
زندگی پوچ است و تهی از معنا!
پ.ن:
حقیقت این است که خیلی چیزها از رونق افتاده، خیلی چیزها بیارزش شدند و من هم تنهاتر از همیشه!
امروز فهمیدم که هیچ همسایگی به مرکز من وجود ندارد، کسی نیست جز من و من و من و من!