نظر کردن به درویشان منافی بزرگی نیست | سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش |
بازم تو خواب من با من قدم بزن
آروم و سر به زیر
میمیرم از غم و بی خود سراغمو از آدما نگیر
"You can't paint an electron red, or pin a label on it, and a detective's observations will inevitably and unpredictably alter its state, raising doubts as to whether the two had perhaps switched places. The fact is, all electrons are utterly identical, in a way that no two classical objects can ever be. It's not just that we don't happen to know which electron is which; God doesn't know which is which, because there is no such thing as "this" electron, or "that" electron; all we can legitimately speak about is "an" electron."
به نظر من عاشقشدن مثل عینکی شدنه، یکدفعهای اتفاقی نمیافته، تدریجیه، ولی بعد از مدتی میفهمی که دیگه عینکی شدی. اونموقع دیگه بدون عینک نمیتونی جایی رو ببینی!
در شهر سرندیب، درودگری؛ زنی داشت،
رویی چون "تهمت اسلام در دل کافران"
و زلفی چون "خیال شک در دل مومن"!
کلیله و دمنه- نصرالله منشی
(مصحح: مجتبی مینوی) .ص244
بیهوده قفس را مگشایید پری نیست
جز مُشتِ پری گوشه ی زندان اثری نیست
در دل اثر از شادی و امّید مجویید
از شاخه ی بشکسته ی امّید ثمری نیست
گفتم به صبا دردِ دل خویش بگویم
امّا به سیه چال ، صبا را گذری نیست
گیرم که صبا را گذر افتاد ، چه گویم؟
دیگر ز من و دردِ دل من خبری نیست
امّید رهایی چو از این بند محال است
ناچار بجز مرگ، نجاتِ دگری نیست
ای مرگ کجایی که به دیدار من آیی
در سینه دگر جز نفس مختصری نیست
تا بال و پری بود قفس را نگشودند
امروز گشودند قفس را که پری نیست