ما هیچ، ما نگاه

... خـــــــــدای امــــــــروز آبـی آبـی ... آبـــــــــــــــی تـــــــــر ...

داستان مریخ

در مریخ تنها من بودم و فرانچسکو .. از تمام بشریت .. فراچسنکو که روبوت قراضه ای بود و من هم، جامانده ای از زمین .. تنها کار ممکن توضیح زمین بود و عشق که فرانچسکو نمی فهمید .. وقتی او زنگ زد ..فراچسنکو برای اولین بار عاشق شد با اولین صدای زنانه ای که شنیده بود... تمام مدتِ پس از آنرا کاری نداشتم مگر آموختن معاشقه به فراچسنکو ...

داستان مریخ - اپیزود اول
من میدانم اسب ابی شنا نمی کند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

دیدارهای کال تو

دل پیـچـه گـرفـته انـد چشـمانـم از دیـدارهـای ِ کـال ِ تـــو....!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ک.

die and revive

Like an oscillator which goes up and down, I die and revive so many times per a day!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

پاتوق

گهگاهی  حوس می‌کنم مثل فاینمن به یک کلاب بروم و آنجا چیزی بنویسم/بخوانم یا مثلا دلم می‌خواهد مثل بعضی‌ها بروم کافه، شعری بنویسم، پستی منتشر کنم یا توییتی... ولی نمی‌شود! کافه‌کتاب‌های مختلفی را هم امتحان کرده‌ام،‌در شهرهای مختلف، ولی باز نمی‌شود! بدم نمی‌آید که پاتوق‌های مختلفی داشته باشم، ولی باز هم نمی‌شود! خیلی وقت است که دیگر پاتوقی برایم وجود ندارد. هی نمی‌شود! البته خیلی وقت است حس «خانه» هم دیگر نیست! بی آشیانه شده‌ام گویا! خیلی وقت است در هیچ‌کجا پایدار نیستم! پس انتظار یک پاتوق واقعا انتظار بی‌هوده‌ایست! 
و بدتر از همه رفتار آشوب‌ناک من است که غیرقابل پیش‌بینی شده! 

ای پرنده مهاجر
سفرت سلامت اما
به کجامیری عزیزم قفسه تموم دنیا
روی شاخه های دوری چه خوشی داره صبوری
وقتی خورشیدی نباشه تا همیشه سوت و کوری
میگذره روزای عمرت توی جاده های خلوت
تا بخوای بر گردی خونه گم میشی تو باغ غربت
واسه ما فرقی نداره هر جا باشیم شب نشینیم
دلخوشیم به این که شاید سحرو یه روز ببینیم
آخرش یه روزی هجرت در خونتو میکوبه
تازه اون لحظه میفهمی همه آسمون غروبه
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

بی‌قراری

جایی می‌خواندم وبلاگ نویسی که زیاد می‌نویسد، بی‌قرار است. 
کجایی که ببینی چقدر زیاد می‌نویسم این‌روزها! حتی خارج از وبلاگ!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

risk

Have managed to take a risk, a risk as big as my whole life!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز

 برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز

بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز


روز اول رفت دینم در سر زلفین تو

تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز


ساقیا یک جرعه‌ای زان آب آتشگون که من

در میان پختگان عشق او خامم هنوز


از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن

می‌زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز


پرتو روی تو تا در خلوتم دید آفتاب

می‌رود چون سایه هر دم بر در و بامم هنوز


نام من رفته‌ست روزی بر لب جانان به سهو

اهل دل را بوی جان می‌آید از نامم هنوز


در ازل داده‌ست ما را ساقی لعل لبت

جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز


ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان

جان به غم‌هایش سپردم نیست آرامم هنوز


در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش

آب حیوان می‌رود هر دم ز اقلامم هنوز


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

صدا

  حداقل، تو، مرا می‌خواندی...

 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

مضایقه

من همه‌ی عمر مضایقه نکردم و تو مزایده!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

تناوب

پدید‌ه‌های تناوبی زیادی توی طبیعت وجود دارند. بعضی‌ها معتقدند که همه‌ی پدیده‌ها متناوب هستند (با دوره تناوب‌های متفاوت که ممکنه به چشم نیایند و قابل صرف نظر کردن باشند.)

ماجرا از این‌جا شروع میشه که ذهن ما تمایل شدیدی به الگو برداشتن و در نتیجه عادت کردن داره. اکثر آدما دیگه بدنشون عادت کرده که وقتی شب میشه باید خوابید و وقتی روز میشه باید بیدار شد! هر چقدر دوره‌ی تناوب پدیده‌ها کوتاه‌تر باشه ما راحت‌تر و سریع‌تر عادت میکنیم، مثل نفش کشیدن و یا حتی تپیدن قلبمون! فکر نمی‌کنم کسی به ضربان قلبش هنوز عادت نکرده باشه،  مثلا یادش بره! همین‌طور هر چقدر دوره‌تناوب طولانی‌تر بشه دیرتر میشه عادت کرد. برای همین پدیده‌هایی که دوره تناوبشون زیاده معمولا جذاب‌تر هستند،‌ مثل بازی جام‌جهانی، فعال شدن فلان آتش‌فشان و یا رصد بهمان ستاره.


نکته‌ی مهم اینه که برای اهل علم همه‌ی این پدیده‌ها هم ارزش هستند و همه جذابند و شاید این مردم عادی و یا شعرا و نویسندگان باشند که خیلی از اوقات پیازداغ فلان پدیده را زیاد می کنند!

به قول فاینمن: «چه‌ جور مردمانی هستند این شاعران که اگر ژوپیتر خدایی در هیئت انسان باشد، چه شعرها برایش که نمی‌سرایند، اما اگر در قالب کره‌ی عظیم چرخانی از متان و آمونیاک باشد، سکوت اختیار می‌کنند؟»

و به قول کارل سیگن: «دانستن یکمی از غروب آفتاب لطمه‌ای به رمانتیک بودنش نمیزنه!»


با احساس‌ترین انسان‌ها دانشمندان و پرکلک‌ترین انسان‌ها شعرا و نویسندگان هستند!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ک.