تمام مشکلاتی که بر سر ناسازگاری عقل و عشق داریم از سر غیرخطی بودن رفتار عاشق و معشوق است.
نه اینکه عشق چیز خاصی باشد نه، ما هنوز عاقل نشدیم :)
تمام مشکلاتی که بر سر ناسازگاری عقل و عشق داریم از سر غیرخطی بودن رفتار عاشق و معشوق است.
نه اینکه عشق چیز خاصی باشد نه، ما هنوز عاقل نشدیم :)
تهران
ای شهر زجرآلود،
ای سودای دوران نوجوانی من
تو نیز به قدر زادگاهم مرا رنجاندهای؛
دیگر دوستت ندارم!
چقدر سخت است دریغ کردن یک کلام، چه سختتر است آنهنگام که حتی از نیمنگاهی هم خبری نیست...
«جرات داشته باش.»
رخداد عجیبی است. زمانی که خستهای میتوانی شعر و داستان بخوانی یا بنویسی، اما حل یک معادله دیفرانسیل اینگونه نیست. لااقل برای من! اگر قرار است مغز همه امورات را کنترل کند پس لابد به طور موضعی تواناییهایش بروز میدهد. یادم باشد از چند شاعر یا نویسنده بپرسم که او چه زمانی میتواند مسئله حل کند! امیدوارم بگوید وقتی خستهترم!
مغز چقدر «پیچیده» است!
البته چیزهایی هم هست مهمتر از این همه پیچیدگی، فی المثل؛ حال تو چه طور است؟
انگار نه از یه شهر دور که از همه دنیا میاد تا وقتی که در وا میشه لحظه دیدن میرسه هرچی که جادست رو زمین به سینه من میرسه ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام میرسم به هرچی میخوام میرسم وقتی تو نیستی قلبم واسه کی تکرار بکنم گلهای خواب آلوده رو واسه کی بیدار بکنم دست کبوترای عشق واسه کی دونه بپاشه مگه تن من می تونه بدون تو زنده باشه ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام میرسم به هرچی میخوام میرسم عزیزترین سوغاتی غبار پیراهن تو عمر دوباره منه دیدن و بوئیدن تو نه من تو رو واسه خودم نه از سر هوس میخوام عمر دوباره منی تو رو واسه نفس میخوام ای که تویی همه کسم بی تو میگیره نفسم اگه تو رو داشته باشم به هرچی میخوام میرسم به هرچی میخوام میرسم