من دوست داشتم که تو را در شلوغترین مهمانیهای این شهر ببوسم نه آنکه با یاد و خیالت در میان هیاهوها هربار گم شوم!
من برای سپری کردن این روزهای پر ملال و غمگین به نوشتن نیاز دارم. و برای نوشتن به شب. آه از این روزهای بلند بدقواره تابستان این سرزمین!
در واقع غالب کسانی که میگویند دنیا چرک و کثیف و پر از ناامیدی است، امید به این دارند که در مکالمهای کسی خلاف آن را نشانشان دهد. و گرنه ما، که این مسئله برایمان مکرر در مکرر ثابت شده، آگاهانه و بدون بیان کدورت وضع، به زندگی خود ادامه میدهیم!
دلم برات تنگ شده و هیچ راهی برای برطرف کردنش دیگه وجود نداره ...
از شدت بیقراری نه میتوانم بخوابم نه میتوانم در بیداری کاری کنم. من از این روزهای غیرقابل سپری شدن بیزارم...
محبوب من! بیا تا قبل ازآنکه دوباره دلم را بشکنی، حظ این زندگی را ببریم ...
منی که بدون کوچکترین جم خوردنی ساعتها به عکس تو خیره میشوم،
یا منی که شبهای زیادی را تا به صبح فقط با یاد تو بیدار ماندهام،
آیا گمان نمیکنی که در حضورت میتوانم فارغ از فضا و زمان، بیتوجه به همه چیز، غرق در تو شوم؟!
چقدر امروز آفتاب قشنگی دارد. کاش حالم خوب بود و میتوانستم از این تابش پاییزی لذت ببرم ...
خدایا، به پریشانی حال زینب در شب عاشر، مرهمی برای پریشانیم قرار بده ...
برای من چیزی زیباتر از شنیدن اسمم از لبان تو در دنیا وجود ندارد ...
صدا کن مرا
صدای تو خوب است
صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید...
پشت هر در، در مقابل هر کافه
در اتاقم، منتظرت میمانم!
هوا به هر سردی که باشد،
هر چقدر برف ببارد یا کولاک باشد،
حتی اگر قطاری برای آمدن نباشد، باز منتظرت میمانم!
تصدقت میروم،
نازت را به جان میخرم
تعصبت را میکشم،
من بدون شکیبایی منتظرت میمانم ...
من میتوانم از دیدار دیروزمان هزار هزار دفتر شعر بنویسم. اما هراس آن دارم که تو یکایکشان را به همراه دلم بعدا بسوزانی ...
گمان من این بود که وطنم را سرانجام در آغوش تو پیدا میکنم. افسوس که حساب این را نمیکردم که تو مرا به غریبترین غریب دنیا تبدیل خواهی کرد ...
الغربة هی أن تفقد حدیث من تحب ...
غسان کنفانی
دلتنگیت چنان در من رخنه کرده که احساس میکنم همه جوراح درونیام بهم چسبیدهاند و میخواهند از گلویم خارج شوند ...
اگر اکنون به نوشتن پناه نبرم چنان تنهایی مرا خواهد بلعید که که حتی موبایلم از دستم جدا نشود...
محبوب من، از آن روز که به زیبایی چشمانم اشاره کردی، نه تنها مرا صاحب زیباترین چشمهای جهان کردی که دنیا را هم از آن روز زیباتر میبینم ...
گاه قوسی کوچک میتواند
معماری بنایی را نجات دهد...
مرتضی پاشاپور
اقراق میکنم شنیدن آلبوم امشب کنار غزلهای من بخواب در روزهای بارونی خوابگاه بهشتی جزو بهترین خاطراتمه.
شنیدن ترکیب صدای همایون و بارون و بوی کاجهای خیس، چه ترکیب معرکهای بود ...
به نظرم گاهی در زندگی خوبه آدم فکر کنه که حتی میون کلی بدبختی نعمتی میتونه وجود داشته باشه که در زمان خوشبختی دیگه خبری ازش نباشه!
باز باران با ترانه
با گهرهای فراوان
می خورد بر بام خانه
یادم آرد روز باران
...
بس گوارا بود باران
وه چه زیبا بود باران
می شنیدم اندر این گوهر فشانی
رازهای جاودانی, پندهای آسمانی
بشنو از من کودک من
پیش چشم مرد فردا
زندگانی خواه تیره خواه روشن
هست زیبا, هست زیبا, هست زیبا
...
توی همه فیلمایی که لیلا حاتمی و علی مصفا با هم بازی میکردن، همیشه تو لیلا حاتمی بودی و من علی مصفا!
گیرم خیلی چیزها باشد که در پیری به خاطرشان برایت سبو به هم خواهند زد ...
تا آن روز، کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت!
با هر کسی که حرف میزنم فکر میکند باید یک گفتگوی تمام منطقی داشته باشیم! بابا دندان روی جگر بگذار من یاوهام را بگویم. آدم یاوهگو که درجا متقاعد نمیشود! یا به صبر و زمان نیاز دارد یا به یک گوش شنوا؛ یک موقع اگر چیزی نگفتی خودش به یاوهگوییاش اعتراف کرد!
دلم اینجا تنگ است دلم اینجا سرد است
فصلها بی معنی آسمان بی رنگ است
من در زندگی متقاعد شدهام که گفتگو با خانواده هیچ موقع مشکلی را حل نمیکند. در بهترین شرایط مشکل جدید ایجاد نمیکند!
راستی منتظر بودم که پیغامی بدهی تبریکی بگویی! دو سه روزی گذشته، اشکالی ندارد! ولی من کماکان منتظرم...
سرد سرد است اینجا باز کن پنجره را
باز کن چشمت را گرم کن جان مرا...
در زندگی حسادت کردهام؛ به سلمان فارسی، به حارث همدانی به سهل بن حنیف انصاری!
سلمان که منا اهل بیت شد و تکلیفش برای همه مشخص است.
اما به این فکر میکنم که حارث به در خانه علی رفته و گفته کاری نداشتم جز آنکه دوستی تو مرا وادار کرد که بیایم...آه! چه دشوار است روزگار بر ما. نه پیغمبرمان را میبینیم و نه اماممان را! فکر اینکه دق الباب کنی دری را و علی گشاینده آن در باشد ...
سهل هم که نمونه عجیبی است! مدالی بر سینه دارد که تا قیام قیامت میدرخشد:
🔷 «لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ۚ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.» آیه ۲۱ سوره حشر
اگر این قرآن را بر کوهی نازل میکردیم، میدیدی که در برابر آن خاشع میشود و از خوف خدا میشکافد! اینها مثالهایی است که برای مردم میزنیم، شاید در آن بیندیشید!
🔸«وَ قَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الْأَنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجَعِهِ مِنْ صِفِّینَ مَعَهُ وَ کَانَ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیْهِ لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ» امیرالمومنین علی(ع)
پس از مرگ سهل بن حُنَیْف انصارى امام علی(ع) فرمودند که او از عشق من مرد. کوه اگر مرا دوست داشته باشد از هم میپاشد!
🏔 نکند قرآن سراسر حب علی است؟ ...
عباس آمد تا زین پس هر که پرسید «عباس» به چه معنا باشد؟ در پاسخ بگوییم عباس نام پسر علی بن ابیطالب (ع) است که همه خوبیهای یک فرد را در تمام عمرش به نمایش گذاشت.
یوم ابو الفضل استجار به الهدى...
https://soundcloud.com/alnodbah/rclgzpzwxuh1
به این نتیجه رسیدهام که بحثکردن با اکثر آدمها منجر به چیز فایدهداری نمیشود!
ای کاش، به این ایمان هم میرسیدم که بحثکردن با اکثر آدمها منجر به چیز فایدهداری نمیشود!
فکر اینکه ممکنه تا چهار سال کربلا نرم دیوونهم کرده...
سامون بده
لیلای من یک خبری به مجنون بده
من که مردم کرب و بلاتو نشون بده
سامون بده
دوا بده
درد بده
هر چی دارم ازم بگیر به من یه کربلا بده...
آقا من خسته شدم. دیگه حالم به هم میخوره از این شرایط، از این روزگار...
خدایا آخر این چه روزگاری است که نه پیغمبرمان هست و نه اماممان! چه میشد که ما هم بر سر کوچه علی میرفتیم، صورت به روی جای پایش میگذاشتیم، زار میزدیم و درد دل میکردیم؟! این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست ...
امروز کسی را دیدم که در پس عینک آفتابیاش در نگاه اول شبیه تو بود. همان نگاه اول وجودم را لرزاند، یادت افتادم، دلتنگت شدم ولی نبودی!
نبودنت بر تمام جانم نشست. دوباره با خودم مرور کردم که چرا نگاه تو هیچگاه قسمت من نشد! سهم من از این زندگی چیست؟
بی تو چیزی برایم دوست داشتنی نیست.
بیا...
من یک بار عاشقت شدم. یادم نمیآید که درست از چه زمانی. ۵ یا ۶ سال پیش بود. نه میدانستم که عاشقی یعنی چه و نه متوجه شده بودم که دلدادهات هستم. تا اینکه یکبار دوستی گفت، ببین عاشق شدی! عاشق فلانی! و من فهمیدم که آن شور و نشاط و کنده شدن از زمین به خاطر عشق است و تو! عجیب دورانی بود. با شکوه! مبارزطلب! از آن موقع هر روز عاشقت شدم. تا آن روز، آن تکینگی! با جزئیات کامل به خاطر دارم. با تمام جزئیات سقوطم بر زمین را درک کردم.
بعد از آن روز، بارها عاشقت شدم، ولی عقل و منطق و روشنفکر بازیها نمیگذاشتند که از زمین کنده شوم. امروز، دوباره عاشقت شدهام! با این تفاوت که میخواهم این خاصیت عاشقی را حفظ کنم، مستقل از اینکه تو را داشته باشم یا اصلا تو بخواهی مرا داشته باشی! من عاشقی را میخواهم و نه وصال را! تو را در بینهایت میگذارم، و در طلبت خواهم کوشید...
همه نشدنها با تو آغاز شد. بعد از تو دیگر هیچ چیزی نشد. دست به خاکستر زدم طلا که نشد هیچ، به طلا هم که دستم خورد، خاکستری شد و بر باد رفت. حکایت عمر و جوانیمان هم همینگونه رقم خورد. بانو پس از تو، هر روز نمیشود. بیا برگرد، و مسبب شدنها باش!
خوش به حال آنان که امروز در صحن تو نشستهاند و چنان زار میزنند که انگار قرار است همه غمهایشان در این خانه از دلشان بیرون برود ...
صلی الله علیک یا مظلوم، یا اباعبدالله...
«لَوْ أَنْزَلْنَا هَٰذَا الْقُرْآنَ عَلَىٰ جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خَاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ ۚ وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.» آیه ۲۱ سوره حشر
«وَ قَدْ تُوُفِّیَ سَهْلُ بْنُ حُنَیْفٍ الْأَنْصَارِیُّ بِالْکُوفَةِ بَعْدَ مَرْجَعِهِ مِنْ صِفِّینَ مَعَهُ وَ کَانَ مِنْ أَحَبِّ النَّاسِ إِلَیْهِ لَوْ أَحَبَّنِی جَبَلٌ لَتَهَافَتَ» امیرالمومنین علی(ع)
دستی بر آب خیره شد و برد نام تو
تا بیبهانه یاد کند از مقام تو
از اینکه قرنهاست برایت سرودهاند
«ثبت است بر جریده عالم دوام تو»
یا اینکه کعبه بعد تو احرام تیره بست
آمد سیاه پوش به بیت الحرام تو
صد ها هزار گرگ گرسنه که یافتند
خود را - حقیر و گمشده - در ازدحام تو
ای شیر نیزه زار چه کردی که قرنهاست
شمشیر می زنند دلیران به نام تو!
با زخم مشک و چشم برادر گریستند
یک عمر، یک فرات ، غریبان شام تو
بعد از تو آب روضهی جانکاه عالم است
طوفان به پاست، از عطش انتقام تو
صبحت سری به سجده و شامت سری به تشت
نازم به حسن مطلع و حسن ختام تو
عبدالمهدی نوری
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
و علی، اگر تو نبودی، آیا بود کسی که بر دردهای من مرهم گذارد؟
نمیدانم تو خود مرهمی یا مرهمگذار. بنفسی انت یا مولا!
به نظرم آدمها دو دسته هستند. آنها که وبلاگ مینویسند و بقیه.
وبلاگنویسیان هم دو دستهاند. تو و دیگران!
و همه مشکل از آنجا شروع شد که «تو»، به دو دسته «خودم» و «خودت» تقسیم شدی!
خدا قلم زد و شب را ادامه دار کشید
مرا مسافرِ شبهای انتظار کشید
دوستت دارم. همیشه داشتم، همیشه دارم!
چه تقدیر عجیبی داشت اما دوست داشتن تو!
از کجا معلوم که دیگر بتوانم عاشق شوم و قلبم آنجور که برای تو میتپید برای دیگری بتپد؟!
تو احساسات مرا ترور بیولوژیک کردی!
فقط به خاطر عشقت که داد بر بادم
دوباره در شب جمعه به یادت افتادم
امید صباغنو