ما هیچ، ما نگاه

... خـــــــــدای امــــــــروز آبـی آبـی ... آبـــــــــــــــی تـــــــــر ...

خجسته باد این روز بزرگ

... علی (ع)، چه کسی می‌تواند سیمای او را نقاشی کند؟! روح شگفتی با چند بعد، مردی که در همه چهره‌هایشان به عظمت خدایان اساطیر است. انسانی که در همه استعدادهای متفاوت و متناقض روح و زندگی قهرمان است. قهرمان شمشیر و سخن، خردمندی و عشق، جانبازی و صبر، ایمان و منطق، حقیقت و سیاست، هوشیاری و تقوی، خشونت و مهر، انتقام و گذشت، غرور و تواضع، انزوا و اجتماع، سادگی و عظمت. انسانی که هست از آن گونه که باید باشد، و نیست. در معرکه‌های خونین نبرد، شمشیر پرآوازه‌اش صفوف دشمن را می‌شکافد و به بازی ‌می‌گیرد. سیاه خصم همچون کشتزار گندم های رسیده در دم تیغ دو دمش بر روی هم می‌خوابد و در دل شب‌های ساکت مدینه همچون یک روح تنها و دردمند که از خفقان زیستن بی‌طاقت شده است و از بودن به ستوه آمده، بستر آرامش را رها می‌کند و در پناه شب - که با علی سخت آشنا و مانوس و محرم است - از سایه روشن‌های آشنای نخلستان‌های ساکت حومه شهر، خاموش می‌گذرد و سر در حلقوم چاه می‌برد، و غریبانه می‌نالد. زندانی بزرگ خاک، عظمتی که در زیستن نمی‌گنجد. روح آزادی که سقف سنگین و کوتاه آسمان برسینه‌اش افتاده است و دم زدن را بر او دشوار کرده است. او که از شمشیرش مرگ می‌بارد و از زبانش شعر، هم زیبایی دانش را می‌شناسد و هم زیبایی خداوند. هم پروازه‌های اندیشیدن را و هم تپش‌های دوست داشتن را. خون‌ریز خشمگین صحنه پیکار، سوخته خاموش خلوت محراب. او: ویرژیل” دانته“ است، و رستم ”فردوسی“ است و شمس مولای روم و... چه می‌گویم!! مگر با کلمات می‌توان از علی(ع) سخن گفت؟! باید به سکوت گوش فراداد، تا از او چه‌ها می‌گوید؟! چه او با علی (ع) آشناتر است...!

علی (ع) خود محمد (ص) دیگری است، و شگفت‌تر آن که: در سیمای علی (ع)، محمد (ص) را نمایان‌تر می‌توان دید.


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

دفتر پاسخگویی به مسائل شرعی

شده‌ام یک اتاق، مانند دفتر پاسخگویی به مسائل شرعی! هر کس که می‌اید برای پرسشی می‌آید ...

یکی هم نیست که بگوید خالو خرت چند؟!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

شانه

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
                                 ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

انزوا

اگر روزگار مرا به انزوای بیشتری دعوت می‌کند، باکی نیست. ولی چرا تو، او را به این کار تشویق می‌کنی؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

اگر که تو شیندلر باشی

من یک یهودیم در فهرست شیندلر. اگر که تو شیندلر باشی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

دیراک، انشتین

دیراک برای انشتین احترام پدرانه‌ای قایل بود. در این تصویر از کنفرانس سولوی سال ۱۹۲۷ دیراک درست پشت شانه راست قهرمان خود دیده می‌شود. دیراک به حدی به این تصویر افتخار می‌کرد که از دانشگاه بریستول درخواست کرد آن را قاب کرده و به دیوار دانشگاه بیاویزند. دیراک فقط یکبار در زندگی گریست، و آن زمانی بود که خبر مرگ آلبرت انشتین را دریافت کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

a form of resonanc

"I have some last words of wisdom for you and that is falling in love is also a form of resonance. And it too can be destructive because it can break your heart."

Walter Lewin, Physiscs III
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

انقلاب مخملی

گیسوانت را رها کردی به روی شانه‌ها / انقلاب مخملی در شهر راه انداختی‬

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ک.

talk

You know, why I don't talk about some subjects recently? Cuz I'm tired of them...

Now it's your task to find out; do I think about them in case?!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

اسم تو؟ نگاه؟!

همیشه به این فکر می‌کنم که اسم هر کسی چرا فلان چیزه: 
                              همایون، صمصام، زهرا، کیارش، میثم، رضا، شهرزاد، نگاه، امید، ماهور و ...

اصلا چرا این کلمه‌ی خاص شده اسم یه نفر!؟ چرا یه نفر رو با این اسم صدا می‌زنیم!؟ معنی اون کلمه چیه!؟ چرا این کلمه؟!
هرزگاهی به معنی بعضی از این اسامی می‌رسم. اخیرا فهمیدم که چرا بعضی‌ها اسمشون «نگاه» هست. «نگاه» تعبیر سنگینی داره. شاید بشه با یه تنسور معرفیش کرد، نمی‌دونم ، شاید! ولی می‌دونم که نگاه اتفاق مهمیه... می‌تونه به غایت سوزناک باشه!

گاهی یک نگاه، هفت‌-جلدی عاشقانه است! 
نگاه کن مرا، نگاه تو خوب است...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.