دل زارم فغان کم کن
تو اشک از دیدگان کم کن
غم و ناله ز جان کم کن
وای چه ناله ها که از دل به راهت نمودم من
بهره ای از آن به عمرم به جز غم ندیدم من
مرا کشته نگاه تو
نشینم چشم به راه تو
که بینم روی ماه تو
گشته سجده گاه من ماه من کعبه رویت
دل شده اسیر دام خم و تاب گیسویت
بازا و بنشین یکدم که به لب آمد جان عزیزم از انتظارت
قهر و جدایی بس کن که بستهء دامم و مرغ دل شد شکارت
بهر تو میسوزد دل ولی تو نداری ز حال زارم خبری
آه جگر سوزم را به دل تو زیبا ز چه نبود اثری
بیا بر من بیا و ببین که آمده بی تو چه به سر من
مه پیکر من سیمین بر من بیا و ببین تو چشم تر من
...سوختم سوختم من از غم دل او پی یار دیگیری بود
که عمر رویای من به سر رسید
باختم باختم من به او همه عمر دلدادگی را
که غربت به خانه ام سرک کشید...
- من مدار همهی این ستارهها و سیارات را محاسبه کردم
که محاسباتش چند جلد کتاب شد.
من اسرار و واقعیات آفرینش را به سختی جمع کردهام
- مأیوس کننده نیست که بسیاری را نمیدانی؟
- نه
- مرا لبریز ترس میکند
چقدر خسته کننده میشد این جهان بدون رمز و راز!
- I've calculated the orbits of all these stars and planets. Filled volumes with calculations.
I have barely scratched the real secrets of creation.
- Isn't it frustrating there's so much
you don't know?
- No.
- Fills me with awe.
How tedious would this world be without mystery.