ما هیچ، ما نگاه

... خـــــــــدای امــــــــروز آبـی آبـی ... آبـــــــــــــــی تـــــــــر ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ماع» ثبت شده است

مگر؟

این که دلتنگ توأم اقرارمیخواهدمگر؟

این که ازمن دلخوری انکارمیخواهدمگر؟


وقت دل کندن به فکربازپیوستن مباش

دل بریدن وعده دیدارمیخواهدمگر؟


عقل اگرغیرت کندیکبارعاشق میشویم

اشتباه ناگهان تکرارمیخواهدمگر؟


من چرا رسوا شوم یک شهرمشتاق تواند

لشکرعشاق پرچم دارمیخواهدمگر؟


بازبان بی زبانی بارهاگفتی برو!

من که دارم میروم!اصرارمیخواهدمگر؟


روح سرگردان من هرجا بخواهدمیرود

خانه دیوانگان دیوارمیخواهدمگر؟


ماع
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

کوک کن ساعت خویش...

کوک کن ساعت خویش...

اعتبارى به خروس سحری نیست دگر!

دیر خوابیده وبرخواستنش دشواراست...

کوک کن ساعت خویش که مؤذن شب پیش، دسته گل داده به آب و جای گل دسته در آغوش سحررفته به خواب

کوک کن ساعت خویش

رفتگرمرده واین کوچه دگر، عارى  ازخش خش جاروی شب رفتگراست..

کوک کن ساعت خویش که دراین شهر،سحرخیزی نیست وسحرنزدیک است!


ماع

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
ک.