ما هیچ، ما نگاه

... خـــــــــدای امــــــــروز آبـی آبـی ... آبـــــــــــــــی تـــــــــر ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دل بستن» ثبت شده است

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند (سعدی)

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
تو همایی و من خسته بیچاره گدای پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی
بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی
مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی
مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی
تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی
من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی
خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
ک.

ترک ماسوی الله باید

برخی گفته اند دل بستن به ماسوی الله ناپسند است من میگویم حرام است و ترک آن واجب!

آدم ها چه هستند که  دل شده ی آنها هم شویم!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
ک.